2.
هر کس به هر حال باید ازدواج کند.
3.
بدون همسر زندگی بی معناست.
4.
ترس از اینکه زندگی موفقی نداشته باشم مرا از ازدواج باز می دارد.
5.
توقعات بیش از حد و تجمل گرایی در جریان ازدواج باعث می شود اصلا به فکر ازدواج نیافتم.
6.
ازدواج با تحصیل در دانشگاه سازگار نیست.
7.
مشکلاتی در ایجاد و تداوم روابط اجتماعی که ممکن است زندگی مشترکم را مختل سازد.
8.
زندگی متاهلانه زیباتر و دوست داشتنی تر است.
9.
ازدواج و زندگی خانوادگی آنچنا ن محدود کننده است که ممکن است مانع ازدواجم شود.
10.
دوره دانشجویی زمان مناسبی برای ازدواج است.
11.
مشکلات اقتصادی عملا مانع ازدواجم می شود.
12.
آمادگی مواجه شدن با زندگی مشترک را دارم.
13.
در مورد ازدواج خود هیچ فکری نکرده ام.
14.
سلامت روانی و رشد اجتماعی هر فرد مستلزم تشکیل خانواده است .
15.
فعلا دوست دارم مجرد بمانم.
16.
بخش عمده ای از نیازهای عاطفی و روانی انسان فقط در رابطه با همسر برآورده می شود.
17.
ممکن است اصلا ازدواج نکنم.
18.
هنوز آمادگی پذیرش مسئولیت های همسری و زندگی مشترک را ندارم.
19.
مراسم جشن ازدواج لحظاتی رویایی است و من آن را برای خود آرزو می کنم.
20.
دوره نامزدی یا عقد بستگی زیباترین دوره زندگی است و من امیدوارم آن را آرزو کنم.
21.
ازدواج مانع رشد و پیشرفت می شود.
22.
ازدواج به حدی تشویش آور و نگران کننده است که ارزش انجام آن را ندارد.
23.
اگر فرد ایده ال خود را پیدا کنم ازدواج می کنم.
24.
در یکی دو سال اخیر نسبت به ازدواج خود مصمم تر شده ام.
26.
نظر مردم درباره من این است که بیش از حد عاطفی هستم.
27.
ابراز احساسات به افرادی که برایم اهمیت دارند دشوار است.
28.
غالباً از بروز احساساتم به خانواده ام خودداری می کنم.
29.
من حتی تحت شرایط استرس زا، آرام می مانم.
30.
معمولاً برای شروع یک کار یا وظیفه بزرگ به تشویق زیادی از جانب دیگران نیاز دارم.
31.
اگر کسی که به من نزدیک است، مرا از خودش ناامید کند، مدتی از او کناره می گیرم.
32.
هر اتفاقی که در زندگیم بیفتد، معنای این که «چه کسی هستم» را از دست نمی دهم.
33.
می خواهم مطابق انتظاراتی که والدینم از من دارند، رفتار کنم.
34.
کاش این قدر عاطفی (احساساتی) نبودم.
35.
معمولاً برای خوشحال کردن دیگران رفتارم را به آسانی تغییر می دهم.
36.
دوستانم تحمل این را ندارند که در مورد بعضی چیزها احساسات واقعی خودم را برایشان بیان کنم.
37.
وقتی یکی از دوستانم از من انتقاد می کند، چند روز رنجیده خاطر می شوم.
38.
گاهی احساساتم وضع مرا بهم می زند و تفکراتم دچار مشکل می شود.
39.
هنگام بحث با هر شخصی می توانم افکارم را درباره موضوع مورد بحث از احساساتم نسبت به آن شخص جدا کنم.
40.
غالباً وقتی اشخاص به من خیلی نزدیک می شوند، احساس ناراحتی می کنم.
41.
احساس می کنم حقیقتاً به تأیید تمام اشخاص زندگیم نیازمندم.
42.
گاهی می بینم که احساساتم دائم در نوسان است.
43.
به خاطر چیزهایی که نمی توانم آن ها را تغییر دهم، آشفته می شوم.
44.
نگرانم که مبادا استقلال خود را در روابط صمیمانه از دست بدهم.
45.
بیش از حد نسبت به انتقاد حساسم.
46.
سعی می کنم مطابق انتظارات والدینم زندگی کنم.
47.
من نسبتاً خودم را قبول دارم.
48.
غالباً احساس می کنم دوستانم بیش از اندازه از من توقع دارند.
49.
اغلب به خاطر خوشحال کردن دیگران با آن ها موافقت می کنم.
50.
اگر با دوستم بحثی داشته باشم، تمام طول روز به آن فکر می کنم.
51.
حتی اگر تحت فشار دیگران باشم، می توانم به آنها «نه» بگویم.
52.
وقتی روابطم با یک نفر خیلی شدید می شود، احساس می کنم باید از آن بگریزم.
53.
هنوز جر و بحث با والدین و خواهر و برادر (هایم) به من احساس بدی می دهد.
54.
اگر کسی از دست من آزرده شود، نمی توانم به آسانی از کنار آن بگذرم.
55.
وقتی کاری انجام می دهم که فکر می کنم درست است، کمتر نگران تأیید دیگران هستم.
56.
برای کسب حمایت عاطفی هرگز فکر رو آوردن به اعضای خانواده ام را نمی کنم.
57.
غالباً وقتی دیگران برای کمک در تصمیم گیری در کنارم نباشند، احساس ناامنی می کنم.
58.
خیلی نگران آزرده شدن توسط دیگران هستم.
59.
اعتماد به نفس من خیلی به نظر دیگران بستگی دارد.
60.
وقتی با دوستانم هستم، احساس خفگی می کنم.
61.
هنگام تصمیم گیری، کمتر نگران نظر دیگران هستم.
62.
غالباً مطمئن نیستم چه اثری روی دیگران داشته ام.
63.
وقتی کاری خراب می شود، معمولاً صحبت درباره آن وضع را بدتر می کند.
64.
همه چیز روی من بیش از دیگران اثر می گذارد.
65.
معمولاً کاری را که فکر می کنم درست است را انجام میدهم و کاری به حرف دیگران ندارم.
66.
اگر دوستانم فضایی را که نیاز دارم به من بدهند، روابط ما بهتر خواهد شد.
67.
غالباً در شرایط استرس، تعادل خود را حفظ می کنم.
68.
*اغلب کسی را نداشته ام که از من حمایت کند، حرفهایش را با من بزند و عمیقا نگران اتفاقاتی باشد که برای من می افتد.
69.
به طور کلی کسی نبوده که به من عاطفه، محبت و صداقت نشان دهد.
70.
در بیشتر اوقات زندگی، این احساس به من دست نداد که برای فرد دیگری شخص ویژه و ممتازی بشمار می روم.
71.
در اغلب اوقات کسی را نداشتم که به درد دل من گوش دهد، مرا بفهمد یا اینکه احساسها و نیازهای واقعی مرا درک کند.
72.
5. وقتی که نمی دانستم کاری را چگونه انجام دهم، بندرت شخصی پیدا می شد که مرا نصیحت و راهنمایی کند.
73.
من به افراد نزدیک خودم خیلی وابسته ام، چون می ترسم مرا ترک کنند.
74.
آنقدر به دیگران نیازمندم که نگران از دست دادن آنها هستم.
75.
نگرانم مبادا نزدیکانم مرا ترک کنند.
76.
وقتی احساس می کنم کسی که برایم مهم است از من دوری می کند، مایوس می-شوم.
77.
برخی اوقات آنقدر نگران آن هستم مردم مرا ترک کنند که آنها را از خودم می رانم.
78.
احساس می کنم مردم از من سودجویی می کنند.
79.
احساس می کنم باید در حضور دیگران از خودم محافضت کنم، چون در غیر این صورت به من آسیب می زند.
80.
دیگران دیر یا زود به من خیانت می کنند.
81.
نسبت به انگیزه دیگران، بدبینی شدید دارم.
82.
معمولا به طور جدی به انگیزه های نهانی دیگران فکر می کنم.
83.
وصله ناجور اجتماع هستم.
84.
اساساً با بقیه خیلی فرق دارم.
85.
نمی توانم به کسی تعلق خاطر داشته باشم، انسان گوشه گیری هستم.
86.
احساس می کنم از مردم بیگانه شده ام.
87.
همیشه احساس می کنم در جمع جایی ندارم.
88.
مردان یا زنانی که دوستشان دارم، وقتی نقاط ضعف مرا می بینند، دیگر دوستم ندارند.
89.
اگر کسی واقعاً مرا بشناسد دوست ندارد با من رابطه ای صمیمانه برقرار کند.
90.
لیاقت عشق، توجه و احترام دیگران را ندارم.
91.
احساس می کنم هیچ کس مرا دوست ندارد.
92.
در بسیاری جنبه ها، بیش از آن ناپذیرفتنی هستم که بتوانم خودم را به دیگران نشان دهم.
93.
تقریباً نمی توانم هیچ کاری را به خوبی دیگران نشان بدهم.
94.
وقتی به موفقیت نزدیک می شوم از درون احساس بی کفایتی می کنم.
95.
بیشتر مردم در حوزه های شغلی و کاری از من تواناترند.
96.
نمی توانم مانند اغلب مردم در کارهایم با استعداد باشم.
97.
در کار یا تحصیل مانند بقیه باهوش نیستم.
98.
احساس می کنم نمی توانم به تنهایی از پس امور روزمره زندگی ام بربیایم.
99.
فکر می کنم در انجام کارهای روزمره آدم وابسته ای هستم.
100.
فاقد عقل سلیمی هستم.(یعنی خوب و بد رو تشخیص نمیدم)
101.
اصلاً به قضاوتهای خودم در موقعیتهای روزمره اعتماد ندارم.
102.
احساس می کنم نمی توانم به تنهایی گلیم خودم را از آب بیرون بکشم.
103.
نمی توانم از شر این احساس رها شوم که اتفاق بدی خواهد افتاد.
104.
احساس می کنم هر لحظه ممکن است یک فاجعه طبیعی، جنایی، حقوقی یا پزشکی برایم اتفاق بیفتد.
105.
می ترسم مورد حمله قرار بگیرم.
106.
می ترسم تمام سرمایه خودم را از دست بدهم و بیچاره شوم.
107.
اغلب نگرانم دچار سکته قلبی بشوم، وقتی دلایل پزشکی کمی برای این احتمال وجود دارد.
108.
قادر نیستم از والدینم جدا شوم، کاری که هم سن و سال هایم انجام می دهند.
109.
من و والدینم تمایل داریم خود را بیش از حد در مشکلات زندگی یکدیگر درگیر کنیم.
110.
اگر من و والدینم مسایل جزیی و خصوصی خود را از یکدیگر پنهان کنیم احساس گناه یا خیانت می کنیم.
111.
اغلب احساس می کنم که انگار والدینم دایم با من زندگی می کنند. نمی توانم یک زندگی جداگانه برای خودم داشته باشم.
112.
اغلب احساس می کنم هویت جداگانه ای مستقل از والدین و همسرم ندارم.
113.
فکر می کنم اگر کاری بکنم که دلم می خواهد، برای خودم دردسر درست می کنم.
114.
احساس می کنم چاره ای ندارم جز اینکه به خواسته های دیگران تن بدهم، چون در غیر این صورت مرا ترک می کنند یا در صدد تلافی بر می آیند.
115.
در روابطم، به دیگران اجازه می دهم که بر من مسلط شوند.
116.
همیشه به دیگران اجازه داده ام به جای من تصمیم بگیرند. در نتیجه من واقعاً نمی دانم چه می خواهم.
117.
خیلی برایم مشکل است از دیگران بخواهم حقوقم را رعایت کنند و احساساتم را درک کنند.
118.
کار مراقبت از نزدیکان روی دوش من است.
119.
آدم خوبی هستم، چون بیش از آنکه به فکر خودم باشم به فکر دیگرانم.
120.
مهم نیست که چقدر سرم شلوغ است، من همیشه می توانم وقتی برای دیگران کنار بگذارم.
121.
همیشه سنگ صبور مشکلات دیگران بوده ام.
122.
به نظر دیگران من برای مردم خیلی کار می کنم ولی برای خودم کاری انجام نمی دهم.
123.
از اینکه احساسات مثبتم (مثل محبت و توجه) را به دیگران نشان بدهم، خیلی خجالت می کشم.
124.
برای من خیلی سخت است که احساساتم را نزد دیگران بروز بدهم.
125.
برای من خیلی سخت است که راحت و خودانگیخته رفتار کنم.
126.
آنقدر خودم را کنترل می کنم که مردم فکر می کنند فرد بی احساسی هستم.
127.
مردم نظرشان این است که من عصبی و ناراحتم.
128.
باید در هر کاری که انجام می دهم بهترین باشم، نمی توانم توقعم را کم کنم.
129.
سعی می کنم نهایت تلاش خودم را بکنم؛ خوب بودن نسبی کار هیچ وقت مرا راضی نمی کند.
130.
باید به تمام مسولیتهایم عمل کنم.
131.
احساس می کنم برای پیشرفت و دستیابی به خواسته های خود همبشه از طرف خودم تحت فشار هستم.
132.
وقتی کاری را اشتباه انجام می دهم نمی توانم خودم را ببخشم یا برای اشتباهم بهانه تراشی کنم.
133.
وقتی از کسی چیزی می خواهم خیلی برایم سخت است "نه" بشنوم.
134.
آدم خاصی هستم و نمی توانم محدودیتهایی را که بر سر راه مردم وجود دارد را برای خودم بپذیرم.
135.
از اینکه مرا محدود کنند یا نگذارند کاری را که می خواهم بکنم متنفرم.
136.
احساس می کنم نباید از قانونها و قراردادهای بهنجاری که مردم تابع آن هستند اطاعت کنم.
137.
احساس می کنم کاری که من باید بکنم بیشتر از سهم دیگران ارزش دارد.
138.
نمی توانم برای انجام تمام و کمال وظایف معمولی یا خسته کننده، نظم و انظباط خاصی داشته باشم.
139.
اگر به یکی از اهدافم نرسم زود مایوس می شوم و دست از کار می کشم.
140.
برای من خیلی سخت است که رضایت آنی را فدای خوشحالی آینده کنم.
141.
نمی توانم به خودم فشار بیاورم که کارهایی را که برایم خوشایند نیستند، انجام دهم، حتی وقتی که می دانم نتایج خوبی در پی دارند.
142.
به ندرت توانسته ام به تصمیم خودم پایبند باشم.